کاش تو بچگی می موندیم و هیچ وقت بزرگ نمی شدیم..
+البته این خیلی برای من صدق نمیکنه من از همون بدو تولد به فنا بودم:/
از اول مهر تا الان این دومین باریه که سرما می خورم
این دفعه تبم روی۳۹و خورده ای بود و قشنگ تو راه داشتم بی هوش میشدم
پرستار هم سرم رو بد زد برام الان آب جمع شده زیر پوستم و ورم کرده🦦
زیباست واقعا
به تمام معنا نا خوش ام
هم روحی ،هم جسمی
کتاب هایی که جدید خریدم دارن صدام میزنن که بخونمشون
اما میدونم اگه الان شروع کنم به خوندن هم هیچی نمیفهمم ازشون:"
خلاصه به این صورت اینجانب رو به موت است.
این روز ها پرم از احساس تنهایی
البته که این احساس چیز جدیدی برای من نیست
منتها فرقش با تنهایی یک ،دو و حتی سه سال قبل این است که خالی از لذت و عشق به خود است.
در رنجم از این تنهایی
نه به این معنا که در انتظار کسی باشم تا فنجان تنهایی مرا پر کند
کاملا دریافته ام که تنهایی ویژگی ماست
اما در این تنهایی با خودم نا آشنا و بیگانه ام
این است که تنهایی ام را دردناک میکند
رو به روی خودم می نشینم و هیچ صحبتی با خودم ندارم
معذب ام ،از چشم در چشم شدن با خودم هراسانم
وبرای فرار از این روبه رویی لحظه شماری میکنم
کسی که با عشق می نویسه دیگه براش فرقی نمیکنه دیگران چه دیدی نسبت به حاصل هم آغوشی اون با کلمات دارن!
+برات فرقی نکنه(؛
قدر تک به تک آدم های زندگیتونو بدونید!
گاهی وقت ها حتی خودتونم متوجه نمیشید که چقدر اون آدم ها براتون مهمن تا وقتی که از دستشون میدید(: